چند سال پیش داستان کوتاهی خوندم که بسیار هناینده(تاثیر گذار) بود :

پس از سال ها دوستی نزدیک با بهترین دوستم بود که روز دوست شدن مون با هم که بسیار ارزشمند هست برام, براش نامه ای نوشتم براش تا چیزی که سال ها توی دلم بود بنویسم 

اون روزی که خسته و دل شکسته و ناامید با بغل های پر از کتاب داشتم رد می شدم که بچه‌ها دنبالم افتاده بودن و منو به ریشخند گرفته بودن, منو زدن و کتابامو زمین ریختن که تو اومدی و سرزنش کردی شون و به من توی فراهم آوردن کتابام کمک کردی و با هم سخن گفتیم و تز همون روز شدی دوست من, شدی بهترین دوستم, 

همون روز پیش از دیدن تو و پیش از دوست شدن با تو 

تصمیم گرفته بودم که خودکشی کنم با همون کتابام خودمو از دنیایی که پر از نیرنگ و ریا و قتل و غارت و تحقیر و تزویر و فخر بود, رها کنم با کتابایی که تنها دوست من بودن 

ولی دوستی با تو زندگی به من داد, سخن ها و مهربونی تو بهم زندگی دوباره داد و این شد که تا اکنون با هم بهترین دوست هستی و تنها دوست و بهترین دوستم تویی. ازت سپاس گزارم دوست خوبم! 

 

درسته,

زمونی که با یه نگاه, یه واژه و یه رفتار مهربون و خوب می تونیم زندگی و دید دیگه ای به همدیگه بدیم

چرا این رو از هم دریغ کنیم ؟