درددلهای دکتر2
چه شب بدی است ، احساس یک خستگی تلخ و بیزاری می کنم!مثل مردی که چیزی گم
کرده باشد،چیزی؟نه،مثل مردی که همسرش را یا معشوقش را مثل پدری که فرزندش
را ... یا مثل نویسنده ای که قلمش را گم کرده باشد و روزها و شب های پیاپی
همه جا را گشته و دویده و نیافته و اکنون خسته و مأیوس به بستر زشت و سرد و
منفورش برگشته باشد!چرا به بسترش برمی گردد؟به خانه اش می آید؟ آخر شب
است . دو بعد از نیم شب؛ دیگر نمی توان جایی جز خانه بود! دکترعلی
شریعتی آثار33گفتگوهای تنهایی 292
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 11:3 توسط گیتا پویش
|