از سویی بانگ ناله های ما و سرگرفتن قران ها در مسجد

از سویی دیگر…

… بانگ ناله های زنی که بچه اش در زیر آوار مانده و به سختی خاک ها را کنار می زند تا زودتر بچه اش را نجات دهد 

… بانگ مرد جوانی که همسرش را که تازه با او ازدواج کرده اند بانگ می زند و نامش را می برد و با دردهای بسیار از اندوه و زخم های خویش با دست هایش زمین را می کند تا او را از زیر این خاک ها و سنگ یا  آجرها که تا ساعتی پیش خانه اش بود ، آرامگه او بود ، نجات دهد

… بانگ زن جونی که بار کودکی را در جان می کشد و در زیر آواری که تا ساعاتی پیش خانه ی امنی می نمود ، گرفتار آمده و اکنون نگران بچه ای هست که در جان خود پرورده هست

… بانگ ناله ی کسانی که تا ساعاتی پیش خانه و کاشانه ای داشتند ولی اکنون زندگی در چادری را هم نمی خواهند که تنها زنده ماندن عزیزان شان را می خواهند و این که دست کم بدانند هستند یا نیستند و اگر هستند نجات شان دهند و اگر نیستند خاکسپاری شان کنند

گمان نمی کنم با همه ی هم دردی خود هم بتوانم دردها و اندوه های شان را در این رخداد ناگوار و  تلخ برابری دهم ولی این را بدانند که  همیشه با یادآوری این رخداد ناگوار ، باز هم دل های مان با هم این درد و اندوه را می چشد و از دست رفتگان را فراموش نمی کنیم

چون ما همیشه از یک ریشه ی خدایی هستیم .